هرچه بی رحم خواهی، باش! باران ولی برای بی رحمی نبارید...

اگر من پرنده ایی باشم روی شاخه ی درختی و یا بلندیِ سیمی در هوای سرد که دیوانه وار به شلاق های باد و باران تن میدهد و خیره به قطره هایی که خیسیِ روی زمین را منقش کرده اند، می نگرد.

احتمالا تمام وخت باریدنت را نگران نقوش روی خیسیِ زمین بوده ام. و احتمالا تمام وقت نباریدنت را در فکر آن گذرانده ام.

شاید اگر قرار بود پرنده ها هم قوانین را میدانستند دیگر باید روی زمین خشک پا می گذاشتند اما تو از همان ابتدا تند باریدی و بی قانون!

راستش درست نمیدانم چگونه، خیسی تو از زمین پاک نمیشود..